پارت سی و دوم :

نیل‌رام باز سرش را بالا آورد و خنثی به هر دویشان نگاه کرد و چیزی نگفت. دیگر حوصله‌ی حرف زدن هم نداشت. دیگر نمی‌خواست دهان باز کند. افسردگی‌اش گل کرده بود. شاید ریوند آن تلنگر را به زندان افسرده‌ی درون ذهنش زده بود. پناه کلافه دست از تکاندن لباس‌هایش کشید و به طرف آرزو رفت. ناامید لب زد:
- باز شروع شد.
آرزو خشمگین به طرف در قدم برداشت، آن را گشود و در حینی که از اتاق خارج میشد حق‌ ب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • نیلوفرآبی

    10

    از اخلاق نیل رام خوشم نمیاد خب کسی که به خدا اعتقاد نداره معلومه جادو را باور نمیکنه با اینکه میبینه با خودش تو جنگه عالی بود

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    دقیقا، هدف اوردنش به پارسه هم دقیقا همینه.

    ۳ هفته پیش
  • اکرم بانو

    20

    چه جشن ورسم ورسوم های جالبی بوده که دیگه نیست،حیف

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    میگن توی بعضی شهر ها هنوز برگذار میشه.

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.